-
در انتظار خوابم و صد افسوس
جمعه 27 فروردین 1389 15:45
در انتظار خوابم و صد افسوس خوابم به چشم باز نمی آید اندوهگین و غمزده می گویم شاید ز روی ناز نمی آید چون سایه گشته خواب و نمی افتد در دام های روشن چشمانم می خواند آن نهفته نامعلوم در ضربه های نبض پریشانم مغروق این جوانی معصوم مغروق لحظه های فراموشی مغروق این سلام نوازشبار در بوسه و نگاه و هم آغوشی می خواهمش در این شب...
-
دگر کردی سوال از من که من چیست
جمعه 27 فروردین 1389 15:33
دگر کردی سوال از من که من چیست مرا از من خبر کن تا که من کیست چو هست مطلق آید در اشارت به لفظ من کنند از وی عبارت حقیقت کز تعین شد معین تو او را در عبارت گفتهای من من و تو عارض ذات وجودیم مشبکهای مشکات وجودیم همه یک نور دان اشباح و ارواح گه از آیینه پیدا گه ز مصباح تو گویی لفظ من در هر عبارت به سوی روح میباشد اشارت...
-
خراباتی شدن از خود رهایی است
جمعه 27 فروردین 1389 15:32
خراباتی شدن از خود رهایی است خودی کفر است، ور خود پارسایی است نشانی دادهاندت از خرابات که «التوحید اسقاط الاضافات» خرابات از جهان بیمثالی است مقام عاشقان لاابالی است خرابات آشیان مرغ جان است خرابات آستان لامکان است خراباتی خراب اندر خراب است که در صحرای او عالم سراب است خراباتی است بی حد و نهایت نه آغازش کسی دیده نه...
-
چو آگاه شد شاه کامد پسر
جمعه 27 فروردین 1389 15:32
چو آگاه شد شاه کامد پسر کلاه کیان برنهاده به سر مهان و کهان را همه خواند پیش همه زند و استا به نزدیک خویش همه موبدان را به کرسی نشاند پس آن خسرو تیغزن را بخواند بیا مدگو و دستکرده بهکش به پیش پدر شد پرستارفش شه خسروان گفت با موبدان بدان رادمردان و اسپهبدان چه گویید گفتا که آزادهاید به سختی همه پرورش دادهاید به...
-
رباعیاتی از مسعود سعد سلمان
جمعه 27 فروردین 1389 15:31
اول گردون ز رنج در تابم کرد در اشک دو دیده زیر غرقابم کرد پس بخشش نوساخته اسبابم کرد واندر زندان به ناز در خوابم کرد *************** مسعود که هست سعد سلمان پدرش جایی است که از چرخ گذشته است سرش در حبس بیفزود به دانش خطرش عودی است که پیدا شد از آتش هنرش *************** با همت باز باش و با کبر پلنگ زیبا به گه شکار و...
-
چون نای بینوایم از این نای بینوا
جمعه 27 فروردین 1389 15:31
چون نای بینوایم از این نای بینوا شادی ندید هیچ کس از نای بینوا با کوه گویم آنچه از او پر شود دلم زیرا جواب گفتهی من نیست جز صدا شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک روزم همه شب است و صباحم همه مسا انده چرا برم چو تحمل ببایدم؟ روی از که بایدم؟ که کسی نیست آشنا هر روز بامداد بر این کوهسار تند ابری بسان طور زیارت کند مرا...
-
جهان بی عشق سامانی ندارد
جمعه 27 فروردین 1389 15:30
جهان بی عشق سامانی ندارد فلک بی میل دورانی ندارد نه مردم شد کسی کز عشق پاکست که مردم عشق و باقی آب و خاکست چراغ جمله عالم عقل و دینست تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست اگر چه عاشقی خود بت پرستیست همه مستی شمر چون ترک هستیست به عشق ار بت پرستی دینت پاکست وگر طاعت کنی بی عشق خاکست تو کز عشق حقیقی لافی ای دوست خراش سوزنی...
-
خوش خلعتی است جسم، ولی...(گزیده اشعار > انتخاب از قصاید )
جمعه 27 فروردین 1389 15:29
خوش خلعتی است جسم، ولی استوار نیست خوش حالتی است عمر، ولی پایدار نیست خوش منزلی است، عرصهٔ روی زمین دریغ کانجا مجال عیش و مقام قرار نیست دل در جهان مبند که کس را ازین عروس جز آب دیده، خون جگر در کنار نیست غره مشو ز جاه مجازی به اعتبار کاین جاه را به نزد خدا، اعتبار نیست زنهار اختیار مکن، بهر منزلی کانجا بدست هیچکس...
-
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا
جمعه 27 فروردین 1389 15:29
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا تنم از بیدلی بیچاره شد بیچاره تر بادا به تاراج عزیزان زلف تو عیاریی دارد به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا رخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم دلت خارهست و بهر کشتن من خاره تر بادا گر ای زاهد دعای خیر می گویی مرا این گو که آن آوارهی از کوی بتان آواره تر بادا همه گویند...
-
رباعیاتی از سیف فزغانی
جمعه 27 فروردین 1389 15:29
ای من همه بد کرده و دیده ز تو نیک بد گفته همه عمر و شنیده ز تو نیک حدّ بدی و غایت نیکی این است کز من به تو بد به من رسیده، ز تو نیک *************** عشقت که به دل گرفتهام چون جانش در دست و به صبر میکنم درمانش وز غایت عزت که خیالت دارد در خانهٔ چشم کردهام پنهانش *************** دل را چو به عشق تو سپردم چه کنم؟ دل...
-
چند گفتم که فراموش کنم صحبت یار
جمعه 27 فروردین 1389 15:28
چند گفتم که فراموش کنم صحبت یار یاد او میدهدم رنگ گل و بوی بهار بلبل از وصلت گل بانگ برآورده چنانک در چمن ناله کند مرغ جدا مانده ز یار چون ز چنگ غمش آهنگ فغان پست کنم؟ خاصه این لحظه که صد ناله برآمد ز هزار من چرا باشم خاموش چو بلبل؟ کاکنون حسن رخسار گل افزود جمال گلزار باغ را آب فزوده لب جوی از سبزه دم طاووس نموده سر...
-
من بلبلم و رخ تو گلزار
جمعه 27 فروردین 1389 15:27
من بلبلم و رخ تو گلزار تو خفته من از غم تو بیدار جانا تو به نیکویی فریدی وین زلف چو عنبر تو عطار گفتم که چو روی گل ببینم کمتر کنم این فغان بسیار شوق گل روی تو چو بلبل هر لحظه در آردم به گفتار من در طلب تو گم شدهستم خود گم شده چون بود طلبکار؟ بر من همه دوستان بگریند هر گه که بنالم از غمت زار دل، خسته نگردد از غم تو...
-
دردمندان غم عشق دوا میخواهند
جمعه 27 فروردین 1389 15:27
دردمندان غم عشق دوا میخواهند به امید آمدهاند از تو، تو را میخواهند روز وصل تو که عید است و منش قربانم هر سحر چون شب قدرش به دعا میخواهند اندراین مملکت ای دوست تو آن سلطانی که ملوک از در تو نان چو گدا میخواهند بلکه تا بر سر کوی تو گدایی کردیم پادشاهان همه نان از در ما میخواهند ز آن جماعت که ز تو طالب حورند و قصور...
-
دی یکی گفت، که از عشق خبرها دارد
جمعه 27 فروردین 1389 15:26
دی یکی گفت، که از عشق خبرها دارد سر خود گیر که این کار خطرها دارد دگری گفت قدم در نه و اندیشه مکن اندرین بحر که این بحر گهرها دارد ای گرو برده ز خوبان، به جز از شیرینی قصب السبق کمال تو شکرها دارد آنچه از حسن تو دیدم ز کبوتر طوقیست وه که طاووس جمال تو چه پرها دارد آمدم بر در تو تا مگر از صحبت تو چون تو سلطان شوم و...
-
رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را
جمعه 27 فروردین 1389 15:26
رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم کز نالههای زارم زحمت بود شما را از عشق خوب رویان من دست شسته بودم پایم به گل فرو شد در کوی تو قضا را از نیکوان عالم کس نیست همسر تو بر انبیای دیگر فضل...
-
رباعیاتی دیگر از فخرالدین عراقی
جمعه 27 فروردین 1389 15:14
هان! راز دل خستهی ما فاش مکن با یار عزیز خویش پرخاش مکن آن دل که به هر دو کون سر در ناورد اکنون که اسیر توست رسواش مکن ××××××××××××××× ای یاد تو آفت سکون دل من هجر و غم تو ریخته خون دل من من دانم و دل که در فراقت چونم کس را چه خبر ز اندرون دل من؟ ××××××××××××××× آن کیست که بیجرم و گنه زیست؟ بگو بیجرم و گناه در جهان...
-
رباعیاتی دیگر از ابوسعید ابوالخیر
جمعه 27 فروردین 1389 15:12
ای چشم تو چشم چشمه هر چشم همه بی چشم تو نور نیست بر چشم همه چشم همه را نظر بسوی تو بود از چشم تو چشمههاست در چشم همه ×××××××××××××× فریاد ز دست فلک بی سر و بن کاندر بر من نه نو بهشت و نه کهن با این همه نیز شکر میباید کرد گر زین بترم کند که گوید که مکن ××××××××××××××× جانا من و تو نمونهی پرگاریم سر گر چه دو کردهایم...
-
رباعیاتی دیگر از ابوسعید ابوالخیر
جمعه 27 فروردین 1389 15:12
یارب زکرم بر من درویش نگر در من منگر در کرم خویش نگر هر چند نیم لایق بخشایش تو بر حال من خستهی دلریش نگر ××××××××××××××× هم در ره معرفت بسی تاختهام هم در صف عالمان سر انداختهام چون پرده ز پیش خویش برداشتهام بشناختهام که هیچ نشناختهام ××××××××××××××× مجنون و پریشان توام دستم گیر سرگشته و حیران توام دستم گیر هر بی...
-
رباعیاتی از شیخ ابوسعید ابوالخیر
جمعه 27 فروردین 1389 15:11
ا چند کشم غصهی هر ناکس را وز خست خود خاک شوم هر کس را کارم به دعا چو برنمیآید راست دادم سه طلاق این فلک اطلس را ××××××××××××××× وصل تو کجا و من مهجور کجا دردانه کجا حوصله مور کجا هر چند ز سوختن ندارم باکی پروانه کجا و آتش طور کجا ××××××××××××××× یا رب ز کرم دری برویم بگشا راهی که درو نجات باشد بنما مستغنیم از هر دو...
-
رباعیاتی دیگر از فخرالدین عراقی
جمعه 27 فروردین 1389 15:10
هان! راز دل خستهی ما فاش مکن با یار عزیز خویش پرخاش مکن آن دل که به هر دو کون سر در ناورد اکنون که اسیر توست رسواش مکن ××××××××××××××× ای یاد تو آفت سکون دل من هجر و غم تو ریخته خون دل من من دانم و دل که در فراقت چونم کس را چه خبر ز اندرون دل من؟ ××××××××××××××× آن کیست که بیجرم و گنه زیست؟ بگو بیجرم و گناه در جهان...
-
رباعیاتی از فخرالدین عراقی
جمعه 27 فروردین 1389 15:10
با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا لیکن هرگز جفا نباشد چو وفا با این همه راضیم به دشنام از تو از دوست چه دشنام؟ چه نفرین؟ چه دعا؟ ××××××××××××××× تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا در هر نفسی درد دلی نیست مرا مشکلتر ازین چیست؟ که ایام شباب ضایع شد و هیچ منزلی نیست مرا ××××××××××××××× ای روی تو آرزوی دیرینهی ما جز مهر تو...
-
ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته (غزل)
جمعه 27 فروردین 1389 15:09
ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته عکس نورت تابشی بر کن فکان انداخته نقشبند فطرتت نقش جهان انگیخته بر بساط لامکان شکل مکان انداخته چیست عالم؟ نیم ذره در فضای کبریات آفتاب قدرتت تابی بر آن انداخته کیست جان؟ از عکس انوار جمالت تابشی چیست تن؟ خاکی درو آب روان انداخته تا شود سیراب ز آب معرفت هر دم گیا فیض مهرت قطرهای در کشت...
-
عراقی بار دیگر توبه بشکست
جمعه 27 فروردین 1389 15:09
عراقی بار دیگر توبه بشکست ز جام عشق شد شیدا و سرمست پریشان سر زلف بتان شد خراب چشم خوبان است پیوست چه خوش باشد خرابی در خرابات گرفته زلف یار و رفته از دست ز سودای پریرویان عجب نیست اگر دیوانهای زنجیر بگسست به گرد زلف مهرویان همی گشت چو ماهی ناگهان افتد در شست به پیران سر، دل و دین داد بر باد ز خود فارغ شد و از جمله...
-
کشیدم رنج بسیاری دریغا
جمعه 27 فروردین 1389 15:08
کشیدم رنج بسیاری دریغا به کام من نشد کاری دریغا به عالم، در که دیدم باز کردم ندیدم روی دلداری دریغا شدم نومید کاندر چشم امید نیامد خوب رخساری دریغا ندیدم هیچ گلزاری به عالم که در چشمم نزد خاری دریغا مرا یاری است کز من یاد نارد که دارد این چنین یاری؟ دریغا دل بیمار من بیند نپرسد که چون شد حال بیماری؟ دریغا شدم صدبار بر...
-
رباعیاتی از هاتف اصفهانی
جمعه 27 فروردین 1389 15:07
گر فاش شود عیوب پنهانی ما ای وای به خجلت و پریشانی ما ما غره به دینداری و شاد از اسلام گبران متنفر از مسلمانی ما ××××××××××××××× از عشق کز اوست بر لبم مهر سکوت هر دم رسدم بر دل و جان قوت و قوت من بندهی عشق و مذهب و ملت من عشق است و علی ذالک احیی و اموت ××××××××××××××× ساقی فلک ارچه در شکست من و توست خصم تن و جان...
-
دارم از آسمان زنگاری (دیوان اشعار > قصاید)
جمعه 27 فروردین 1389 15:07
دارم از آسمان زنگاری زخمها بر دل و همه کاری با من اکنون فلک در آن حد است از جگرخواری و دلآزاری که به او جان دهم به آسانی او ستاند ز من به دشواری گفتم از جور چرخ ناهموار شاید ار وا رهم به همواری نرم شد استخوانم و نکشید چرخ پای از درشت رفتاری گفتم ار بخت خفته خواهد رفت هم زبونی و هم نگونساری صور دوم بلند گشت و نکرد ز...
-
گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت (دیوان اشعار > غزلیات )
جمعه 27 فروردین 1389 15:05
گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت گفتم روم از کوی تو گفتا به سلامت گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق گفتم چه بود حاصل آن گفت ندامت هر جا که یکی قامت موزون نگرد دل چون سایه به پایش فکند رحل اقامت در خلد اگر پهلوی طوبی منشانند دل میکشدم باز به آن جلوهی قامت عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی در بر کنم از وصل تو تشریف...
-
تو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدنها (دیوان اشعار > غزلیات)
جمعه 27 فروردین 1389 15:05
تو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدنها من و این دشت بیپایان و بیحاصل دویدنها تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش من و شبها و درد انتظار و دل طپیدنها نصیحتهای نیک اندیشیت گفتیم و نشنیدی چها تا پیشت آید زین نصیحت ناشنیدنها پر و بالم به حسرت ریخت در کنج قفس آخر خوشا ایام آزادی و در گلشن دویدنها کنون در من...
-
به ریا روی در خدای مکن
جمعه 27 فروردین 1389 15:03
به ریا روی در خدای مکن پیش یزدان به زرق جای مکن هر نمازی و و طاعتی که تراست بوریایی نیرزد، ار به ریاست دیگری خواه باش و خواه مباش خصم چون دید گو، گواه مباش کردهی خویش را منه سنگی وندرو از ریا مهل رنگی بر تو زیبا نمود کردهی تو چون ندیدی که چیست پردهی تو آنچه یاقوت گفتیش میناست چه فروشی؟ که جوهری بیناست بر تو پوشیده...
-
عنایتها توقع دارم از تو
جمعه 27 فروردین 1389 15:03
عنایتها توقع دارم از تو که هم آشفته و هم زارم از تو عزیزی پیش من چون جان اگر چه به چشم خلق گیتی خوارم از تو ز کار من مشو غافل، که عمریست که من سرگشته و بیکارم از تو نخواهم گشتن از عشق تو بیزار بهل، تا میرسد آزارم از تو طبیب من تویی، مشکل توانم که درد خویش پنهان دارم از تو مرا گر باز پرسی جای آنست که مدتهاست تا...