بود اعور و کوسج و لنگ و پس من
نشته برو چون کلاغی بر اعور
*****
نگارینا، شنیدستم که: گاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب دوست یوسف را به عمر اندر
یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر
رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی
نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر؟
*****
بر رخش زلف عاشقست چو من
لاجرم همچو منش نیست قرار
من و زلفین او نگونساریم
او چرا بر گلست و من بر خار؟
همچو چشمم توانگرست لبم
آن به لعل، این به لل شهوار
تا به خاک اندرت نگرداند
خاک و ماک از تو بر ندارد کار
رک، که با اندشار بنمایی
دل تو خوش کند به خوش گفتار
باد یک چند بر تو پیماید
اندر آتش روا شود بازار
لعل می را ز درج خم پرکش
در کدو نیمه کن، به پیش من آر
زن و دخترش گشته مویه کنان
رخ کرده به ناخنان شد کار
مرد مرادی، نه همانا که مرد
مرگ چنان خواجه نه کاریست خرد
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد
آن ملک با ملکی رفت باز
زنده کنون شد که تو گویی: بمرد
کاه نبد او، که به بادی پرید
آب نبد او، که به سرما فسرد
شانه نبود او، که به مویی شکست
دانه نبود او، که زمینش فشرد
گنج زری بود درین خاکدان
کو دو جهان را به جوی میشمرد
قالب خاکی سوی خاکی فگند
جان و خرد سوی سماوات برد
جان دوم را، که ندانند خلق
مصقلهای کرد و به جانان سپرد
صاف بد آمیخته با درد می
بر سر خم رفت و جدا شد زدرد
در سفر افتند به هم، ای عزیز
مروزی و رازی و رومی و کرد
خانهی خود باز رود هر یکی
اطلس کی باشد همتای برد؟
خامش کن چون نفط، ایرا ملک
نام تو از دفتر گفتن سترد
*****
زلف ترا جیم که کرد؟ آن که او
خال ترا نقطهی آن جیم کرد
وآن دهن تنگ تو گویی کسی
دانگکی نار به دو نیم کرد
فرشته را ز حلاوت دهان پر آب شود
چو از حرارت میدلبرم لبان لیسد
روان ز دیدهی افلاکیان شود جیحون
نصال تیرت اگر قبضهی کمان لیسد
به خاک خفتهی تیغ تو از حلاوت زخم
زبان برآورد و زخم را دهان لیسد
*****
ملکا، جشن مهرگان آمد
جشن شاهان و خسروان آمد
خز به جای ملحم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد
حاتم طایی تویی اندر سخا
رستم دستان تویی اندر نبرد
نی، که حاتم نیست با جود تو راد
نی، که رستم نیست در جنگ تو مرد
*****
چون بچهی کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد پر و بیوگند موی زرد
کابوک را نخواهد، شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود بازگرد گرد