چنین گفت آدم علیه السلام
که شد باغ رضوان مقیمش مقام
که با روى صافى و با راى صاف
ز هر جانبى مىنمودم طواف
یکى خانه در چشمم آمد ز دور
برونش منور ز خوبى و نور
ز تابش گرفته رخ مه نقاب
ز نورش منور رخ آفتاب
کسى خواستم تا بپرسم بسى
بسى بنگریدم ندیدم کسى
سوى آسمان کردم آنگه نگاه
که اى آفریننده مهر و ماه
ضمیر صفى از تو دارد صفا
صفا بخشم از صفوت مصطفى!
دلم صافى از صفوت ماه کن
ز اسرار این خانه آگاه کن
ز بالا صدائى رسیدم بگوش
که یا اى صفى آنچه بتوان بگوش!
دعایى ز دانش بیاموزمت
چراغى ز صفوت برافروزمت
بگو اى صفى با صفاى تمام
به حق محمد علیه السلام
به حق على صاحب ذوالفقار
سپهدار دین شاه دُلدل سوار
به حق حسین و به حق حسن
که هستند شایسته ذوالمنن
به خاتون صحراى روز قیام
سلام علیهم ،علیهم سلام
کز اسرار این نکته دلگشاى
صفى را ز صفوت صفایى نماى
صفى چون بکرد این دعا از صفا
درودى فرستاد بر مصطفى
در خانه هم در زمان باز شد
صفى از صفایش سر انداز شد
یکى تخت در چشمش آمد ز دور
سرا پاى آن تخت روشن ز نور
نشسته بر آن تخت مر دخترى
چو خورشید تابان بلند اخترى
یکى تاج بر سر منور ز نور
ز انوار او حوریان را سرور
یکى طوق دیگر به گردن درش
بخوبى چنان چون بود در خورش
دو گوهر به گوش اندر آویخته
ز هر گوهرى نورى انگیخته
صفى گفت یا رب نمىدانمش
عنایت به خطى که بر خوانمش
خطاب آمد او را که از وى سؤال
بکن تا بدانى تو بر حسب و حال
بدو گفت من دخت پیغمبرم
به این فر فرخندگى در خورم
همان تاج بر فرق من باب من
دو دانه جواهر حسین و حسن
همان طوق در گردن من على است
ولىّ خدا و خدایش ولى است
چنین گفت آدم که اى کردگار
درین بارگه بنده را هست بار
مرا هیچ از اینها نصیبى دهند
ازین خستگی ها طبیبى دهند
خطابى بگوش آمدش کاى صفى
دلت در وفاهاى عالم وفى
که اینها به پاکى چو ظاهر شوند
به عالم به پشت تو ظاهر شوند
صفى گفت با حرمت این احترام
مرا تا قیام قیامت تمام
درکوه، انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده ای ؟
«تبت یدا... » ابی لهبان شعله می کشند
تا پرده ی نمایش شب را دریده ای
رویت سپیده ای ست که شب های مکه را ...
خالت پرنده ای ست رها در سپیده ای
اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریده ای
باران گیسوان تو بر شانه ات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده ای
راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریده ای
دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم
ای لهجه ات صراحت سیب رسیده ای
بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریده ای
دریای رحمتی و از امواج غصه ها
سهم تمام اهل زمین را خریده ای
حتی کنار این غزلت هم نشسته ای
خط روی واژه های خطایم کشیده ای
گفتند از قشنگیت اما خودت بگو
از آن محمدی (ص) که در آیینه دیده ای
باسم رب العالی الاعلی و رب المرتضی
می کنم در ماه رحمت وصف آن شیر خدا
باید امشب دل پر از احساس کرد
تا شب قدر علی این سینه را الماس کرد
باید از اعماق دل نام علی را هم سرود
چون علی بهر محمد یاوری دیرینه بود
هر که از ذکر علی غافل بود، جاهل بود
بی ولای او ، نماز هر کسی باطل بود
ذکر مولا فاتح قلب همه است
ذکر حیدر روز و شب یا فاطمه است
بشنوید ای مردمان حق پرست
عشق حیدر از ازل در تار و پودم بوده است
در مه غفران مه رحمت، ماه توبه، ماه عشق
می سرایم مدح مولایم علی، آن شاه عشق
از قلم خواهم مرا یاری کند
پیش مولا آبروداری کند
هان مسلمانان عاشق ! شیعیان پاکدل
عشق او گشته عجین، از کودکی با آب و گل
یاد دارم مادرم نام علی یادم بداد
شیر را با عشق مولا در دهان من نهاد
گفت روزی مادرم فرزندکم ای دلبرم
من تو را با عشق مولایم علی می پرورم
یاد دارم روزها با عشق تو سر کرده ام
روز و شب مداحی اولاد حیدر کرده ام
یاد داری یا علی نذرت جوانی کردهام؟
در مسیر عشق تو من جانفشانی کردهام!
مه ،مه رحمت بود ماه صیام است و نماز
وه چه خوش ماهی بود ماه دعا ، راز و نیاز
حرفی از راز و نیاز آورده ام مولای من
سینه را لبریز از سوز و گداز آوردهام مولای من
هان تو ای شیعه چرا بر خواب غفلت می روی!!
در سحر آیا تو مغروق خدایت می شوی؟
گر تو مولایت علی باشد چرا راهت جداست؟
عاشق مولا همیشه غرق در ذات خداست
اقرا ای شیعه تو در مصحف، صفات مومنون
الذین هم فی صلاتهم خاشعون
شیعیان! راه علی تا روز محشر زنده است
هر که دارد عشق او ، وا... او پاینده است
هر جور که می خواست خدا ساخت علی را
لِف شِمشِ طِلا کُورد و پرداخت علی را
پیغمبرِشَه گُفتَه خداوند که هیچ کس
غَیر مَنُو و تو هیچ نَه اِشناخت علی را
پیغَمبَرَه اَر یَکتَه خدا بُوردَه به معراج
در عرش خدا صد کِتَه هم تاخت علی را
کی دُونَه کِه چَغدَر عَلیَه خواست خداوند
اِقزَر که دُوسِش داشت نمی باخت علی را
مِثلِش نَه بُُووَه هیچ جَوونی کِه بِ شِمشیل
مِین گردِنِ کُفار خدا آخت علی را
از بَس کِه خدا داشت ترحم بِ هَمی خلق
وَر میِن همه خلق بینداخت علی را
گفته است پیمبر نَرُُُوَه مِینِ جَهََندَم
از امت مُو هرکَه کِه شناخت علی را
1- لِف : مانند
2- طِلا : قطعه طلا
3- کُورد: کرد
4- پِیغَمبَرِشَ : پیغمبر خود را
5- گُفتَه : گفتِ
6- هیچ نَه : هیچ کس
7- پیغمبَرَه : پیغمبررا
8- اَر: اگر
9- یَکتَه : یکبار
10- بُوردَه: برده
11- کِتَه : صدمرتبه،صدبار
12- دُونَه : می داند
13- چَغذَر: چقدر
14- عَلیَ : علی را
15- اِقزَر: اندازه
16-مِثلِش : مانندش
17- نَه بُووَه : نبوده
18- شِمشیل : شمشیر
19- مِین : روی
20- آخت : ساخت
21- بس کِه : آن قدر زیاد
22- بِهَمِی : به همه
23-وَرمِین : از میان
24- نَرُووَه : نرود
25- جَهَندَم : جهنم
26- مُو: من