بکشت غمزه‌ی آن شوخ بی‌گناه مرا (غزل)

بکشت غمزه‌ی آن شوخ بی‌گناه مرا
فکند سیب ز نخدان او به چاه مرا

غلام هندوی خالش شدم ندانستم
کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا

دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی
ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا

هزار بار فتادم به دام دیده و دل
هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا

 ز مهر او نتوانم که روی برتابم
ز خاک گور اگر بردمد گیاه مرا

به جور او چو بمیرم ز نو شوم زنده
اگر به چشم عنایت کند نگاه مرا

عبید از کرم یار بر مدار امید
که لطف شامل او بس امیدگاه مرا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد