یارب زکرم بر من
درویش نگر
در من منگر در کرم خویش نگر
هر چند نیم لایق بخشایش تو
بر حال من خستهی دلریش نگر
×××××××××××××××
هم در ره معرفت بسی تاختهام
هم در صف عالمان سر انداختهام
چون پرده ز پیش خویش برداشتهام
بشناختهام که هیچ نشناختهام
×××××××××××××××
مجنون و
پریشان توام دستم گیر
سرگشته و
حیران توام دستم گیر
هر بی سر و پا
چو دستگیری دارد
من بی سر و
سامان توام دستم گیر